سرخط خبرها

نگاهی به احوالات نیما | شاعر پردرد کوهستان

  • کد خبر: ۱۳۴۲۸۷
  • ۲۱ آبان ۱۴۰۱ - ۱۴:۱۶
  • ۱
نگاهی به احوالات نیما | شاعر پردرد کوهستان
همه بخش‌های زندگی نیما یوشیج مهم و اساسی هستند؛ شعر او، تئوری هایش، نامه هایش، زمانه اش، دوستانش و شاگردانش. پس ما در رویارویی با نیما یوشیج نه با یک فرد که با یک تاریخ که با یک جریان مواجه هستیم.

محبوبه عظیم زاده | شهرآرانیوز؛ مگر نیما که بوده و چه کرده و از چه اطمینان صرفی نسبت به خود و هنرش برخوردار بوده که سال‌ها پیش برای سال‌ها بعد گفته است: «می بینی هنگامی را که تو سال هاست مرده‌ای و جوانی را که هنوز نطفه اش بسته نشده، سال‌ها بعد در گوشه‌ای نشسته از تو می‌نویسد.

دنیای فکری اش، جهان بینی اش، نگاهش به آدم‌ها و مسئله‌ها به چه شکل بوده که هنوز پس از مدت‌ها همچنان محل بحث است و جذاب برای کنجکاوی و دانستن؟ انقلابی که او در جریان سنتی شعر ما به وجود آورد، او را در مسیر شعر و شاعری از هم مسلکانش جدا کرد و تبدیل شد به پیشوای شعر نو، اما در ابعاد دیگر چه چیزی او را از دیگران متمایز کرد؟

منش، اخلاق، روحیات و تمایلات و طریق زیستنش چگونه بود؟ برخی معتقدند درک نیما یوشیج مستلزم درک یک دوران است. درک یک انقلاب، درک یک شق جدید از هستی انسان. درک یک آغازکننده دشوار است، درک نیما یوشیج دشوارتر، اما چرا؟ به دلیل اینکه ما نمی‌دانیم برای درک نیما یوشیج باید کدام بخش از هستی شناسی او را کاوید.

همه بخش‌های زندگی نیما یوشیج مهم و اساسی هستند؛ شعر او، تئوری هایش، نامه هایش، زمانه اش، دوستانش و شاگردانش. پس ما در رویارویی با نیما یوشیج نه با یک فرد که با یک تاریخ که با یک جریان مواجه هستیم. اکنون نیز به مناسبت بیست ویکمین روز از آبان ماه و زادروزش، گریزی زده ایم به زندگی و احوالات نیما؛ نیمایی که از قول هدایت می‌گفت: «در زندگی درد‌هایی است که آدم را مثل خوره می‌خورد. خوره من مرا خورده است. من در گودالی که خوره در گوشت تن من به وجود آورده است، تاب می‌خورم.»

یک بستر ادبی و اجتماعی ویژه

حالا اگر قرار به کاویدن علتی باشد برای این پیچیدگی چه باید گفت؟ آیا می‌توان منشأ آن را در دو بعد درونی و بیرونی جست وجو کرد؟ به نظر می‌رسد تولد و رشد نیما در اوایل قرن بیستم را باید یکی از عوامل مؤثر بر خط مشی زندگی او دانست که دیگر هیچ جایی برای او باقی نمی‌گذارد که به سیاق گذشتگان زندگی کند. قرنی که با به هم ریختن تمام مناسبات کلاسیک سیاسی، اجتماعی، فرهنگی بسیار و عمیقی همراه بود.

پژوهشگران و ادیبانی که زندگی و تحولات عصر او را مطالعه کرده اند معتقدند او هم به لحاظ ژنتیکی و هم به لحاظ قرار گرفتن در یک بستر اجتماعی و ادبی ویژه (از آن جمله آشنایی با نهضت جنگل و بعد آشنایی با بزرگ‌ترین انقلاب سوسیالیستی دنیا و قرار گرفتن در یک فضای تئوریک چه به لحاظ حضور برادر سوسیالیستش و چه به لحاظ فعالیت‌های تئوریک حزب توده در آن سال‌ها و همچنین تحصیل در مدرسه سن لویی و حضور یک معلم آگاه به نام نظام وفا که او را به خط شعر گفتن می‌اندازد و سپس رفت وآمد به حجره حیدرعلی کمالی و ملاقات با ادیبان و شاعران بنام آن دوره و ...) نمونه یک انسان تحول خواه است و جز این، ظاهرا پس از کودتا زندگی نیما آشفته‌تر و دردناک‌تر و فقیرانه‌تر می‌شود و رابطه اش با روزنامه‌ها و مجلات هم که پیش از آن چندان خوب نبود قطع می‌شود. همه این اتفاقات تأثیر زیادی بر زندگی و زیست او می‌گذارد.

راست گویند اینکه من دیوانه ام

علاوه بر این ها، اگر شرایط محیطی که نیما را احاطه کرده بود و آدم‌هایی که با آن‌ها سروکار داشته است، کنار بگذاریم، به خوبی متوجه می‌شویم که بخشی از این پیچیدگی شخصیت او را باید در درون خودش جست وجو کرد. طبع شاعری و غرور و افتخاری که نتیجه نگاه به دیگران و نگاه به خود است در اشعارش نمود واضحی دارد.

شاعری که از همان ابتدا در بین شاعران شهری آن روزگار جایی برای خود نمی‌بیند و از آنان با نام دونان شهرستان نام می‌برد: «من از این دونان شهرستان نیم/ خاطر پردرد کوهستانیم/ کز بدی بخت در شهر شما/ روزگاری رفت، هستم مبتلا/ هر سری با عالم خاصی خوش است/ هر که را یک چیز خوب و دلکش است/ من خوشم با زندگی کوهیان/، چون که عادت دارم از طفلی بدان.» یا در جایی دیگر می‌گوید: «راست گویند اینکه من دیوانه ام/ در پی اوهام یا افسانه ام/ زآنکه بر ضد جهان گویم سخن/ یا جهان دیوانه باشد یا که من.»

اما خب همین روحیه است که از او یک انسان غیروابسته می‌سازد، چنان که در خاطرات روزانه خود می‌نویسد: «کار خودم را در خانه خودم انجام می‌دهم. مثل ابوالحسن صبا به هیچ کس دست تمنا دراز نمی‌کنم. از خواری و ذلت خود به کسی حرف نمی‌زنم و همه جا خجالت کشیده ام مگر در برابر نامرد.» به نظر می‌رسد نیما اگرچه در ادبیاتش یک انسان به شدت اجتماعی و متفکر و سازنده است، اما او در زندگی شخصی اش آدم بسیار بدبین و تنهایی است. یک شاعر با روحیه مردم گریزی که خود را مفیدترین نویسنده و شاعر اجتماعی عصر حاضر ایران قلمداد می‌کند.

دور از مادر، وابسته به پدر

در زمینه ارتباط نیما با خانواده و رابطه با مادر و پدرش می‌گویند که او تأثیر فراوان از پدر گرفته و وابستگی عمیقی به مادرش نداشته است، لااقل در حد و اندازه پدرش. هرچند در بسیاری از نامه‌هایی که خطاب به مادرش می‌نویسد او را مادر عزیزم خطاب می‌کند یا از دوری و فاصله‌ای که ایجاد شده، صحبت می‌کند. نیما بعد از مرگ پدر در نامه‌ای به همسرش عالیه می‌نویسد: «از ترس به مادرم پناه بردم، عجب پناهی!» یک دلیل این فاصله را باید در سهم نبردن او از ارث پدر دانست و مسکین ماندن و سختی و مشقت زندگی اش که به این دلیل به او تحمیل شد. چنان که در یادداشت‌های روزانه اش نیز به آن اشاره و در واقع از این اتفاق شکایت می‌کند: «دو ماه است مادرم را ندیده ام.

قسمت عمده ثروت او که از دایی من به او رسید، خواهرم برد و خورد و شوهرخواهرم با آن سرمایه کرد. پسرهایش را به فرنگ می‌فرستد و زن من را هوایی‌تر می‌کند. خیال می‌کند فرنگ شفای مخنث است. مادرم ماهی پنجاه تومان برای بستن زبان من به من می‌دهد. تعجب است از وضع روزگار.» گله و شکایت‌های او البته از این فراتر نیز می‌رود. در نامه‌ای دیگر به مادر می‌نویسد: «من این ادعا را دارم که چرا باعث تولد وجود من شده اید تا من در این دنیا این قدر رنج بکشم و با انواع مختلف فکر‌های عجیب خودم را متصل فریب بدهم» یا: «ولی مادر محزون چرا مرا به وجود آوردی؟»

بی سواد و بی غیرت و ناجوانمرد شدند

نیمای شاعر هم البته گله و شکایت‌های فراوانی دارد، با دل پری از دوستان و آدم‌هایی که به واسطه شعر و شاعری با آن‌ها حشرونشر داشته است. او در جایی می‌نویسد: «تمام زنده‌ها به من بدی کردند و خویشاوندانم چند روز زندگی را بر من با خوردن و حیف و میل حق من تنگ کرده اند.» در جایی دیگر هم می‌گوید: «جوانان هرکدام به من نزدیک شدند از من آموختند و فراگرفتند. پس از آن استادی کردند، بی سواد و بی غیرت و ناجوانمرد شده، از من روگردان شدند که مخترع و کاشف بزرگی در ادبیات باشند. اکثر جوان‌ها پیش من آمدند که بعدا بتوانند بگویند ما با او نشست و برخاست داشتیم.» برخی از دوستانش حتی تلاش می‌کردند انقلاب نیما در عرصه شاعری را نیز نادیده بگیرند با گفتن حرف‌هایی نظیر اینکه: «ولی هرگز این دوست بزرگوار من قواعدی برای شعر جدید عرضه نکرده است».

در شعر من کلمات می‌رقصند

البته بسیاری هم نیما را شناختند، بسیاری که گفتند: «او حرفی دارد و دردی و خوب می‌داند آن که بخواهد خلاف عادت دیگران سخن بگوید به دشواری خواهد توانست حرفش را به کرسی بنشاند.»
یا اینکه گفتند: «حرف و درد او از جنس دیگری است و قالب دیگری نیز می‌طلبد». صحبت‌ها و اشعار خود نیما هم به خوبی عیان می‌کند که به جایگاه هنر خویش و ماندگاری اش در زمانه به خوبی واقف است: «من به رودخانه شبیه هستم که از هرکجای آن لازم باشد بدون سروصدا می‌توان آب برداشت.»

در بخشی دیگر از یادداشت‌های روزانه اش بعد از تعریف و تمجید از بهار و گفتن اینکه او قوی‌ترین شاعر به معنای رویای شاعری و خیال نبود، اما قوی‌ترین شاعر به معنای فصاحت لفظ بود، درباره خودش می‌نویسد: «اما من بلیغ‌ترین شاعر برای بیان بعضی مطالب خاص در فرم‌های خاص امروز بودم. من به سبک ملک الشعرا هم کار‌هایی دارم که کسی ندیده است. به سبک نظامی هم کار‌هایی دارم که کسی ندیده است.»

و باز درباره شعر خودش می‌گوید: «در شعر من کلمات می‌رقصند. من می‌خواهم به وسیله وزن به آن‌ها رقص بدهم. اجرای وزن برای من، فرمان بری از این موسیقی دانی است که در من مخفی شده است. من به قضاوت مردم درباره خودم تمسخر می‌کنم، اغلب راجع به صنعت شعر من یعنی هنر من، صحبت‌های ناقص می‌کنند، اما راجع به خود من کسی حرف نمی‌زند. مع الوصف نه کسی هنر مرا شناخته، نه کسی فکر و معرفت‌های مرا. کسانی که هنر مرا به جا آورده اند: فریدون رهنما، شاملو و دیگران.»

افتخار به اصالت

نیما به اصالت و هویتش افتخار می‌کرد؛ به اصالت کوهپایه‌ای و روحیه جنگندگی اش. روحیه‌ای که حتی در برگزیدن نام نیما به جای علی اسفندیاری نیز مشهود است، از آنجا که به معنای کماندار بزرگ است و نام یکی از اسپهبدان قدیم مازندران.
پدرش نیز باری به او گفته بود: «فراموش نکن تو اهل کوهپایه هستی و باید قوی بار بیایی.» خودش نیز در جایی اعتراف می‌کند: «اگر جرئت و قوت پهلوانی نژاد من نبود گمان نمی‌بردم که تاکنون باقی می‌ماندم.»

مردم از شعر کلاسیک خسته شده اند؟

او نگاهش را درباره لزوم وجود شعر نو این گونه بیان می‌کند: «ادبیات بورژوازی ما می‌کوشد که با حفظ سنت‌های قدیم و در قالب اوزان کلاسیک، ایده جدید بسازد. مردم از شنیدن شعر کلاسیک خسته شده اند.» گذر زمان، اما مثل همیشه بهترین داور است و بهترین قاضی چنان که خودش هم معتقد بود: «در آخر دانستیم شعر را باید گذاشت و دید که در خاطره مردم چطور نشست پیدا می‌کند.»

یعنی به مرور زمان چطور در آن قضاوت می‌کنند. قضاوت هیچ رفیقی، هیچ دسته‌ای نمی‌تواند قدرت قضاوت تدریجی مردم را که قضاوت زمان است پیدا کند. قضاوتی که زمان در حق او به درستی انجام داد و حالا «سال‌ها بعد» شده، آدم‌ها در گوشه‌ای نشسته اند و از او‌ می‌نویسند.

منابع:
کتاب آقا توکا: درباره‌ی زندگی نیما یوشیج/ نشر نوید شیراز/۱۳۸۸
دنیا خانه من است؛ ۵۰ نامه از نیما یوشیج، سیروس طاهباز/ نشر زمان/ ۱۳۵۶
مجموعه یادداشت‌های روزانه نیما یوشیج به مراقبت شراگیم یوشیج/ نشر رشدیه/ ۱۳۹۹

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا
Iran (Islamic Republic of)
۰۹:۳۶ - ۱۴۰۱/۰۸/۲۲
0
0
با سلام و عرض ادب
از اینکه شاعری به نام و شاعری نو پرداز از دیار سرسبز مازندران و از استان خود دارم خیلی خوشحالم و هر چند نیما در بین ما نیست ولی یاد و نام او خمیشه زنده است

امه نیما شعر نوره بساته
خار خاره کپه بیته دل هپاته
ونه نوم و هنر دنیا دپیته
وه از مازندرون یوش دهاته

روحش شاد
میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->